خب باختيم. همان طور كه حدس زدم با اختلاف زياد هم باختيم. قبل از بازي، به همكارانم گفتم كه با اختلاف دو-سه گل ميبازيم.
تيم ايران از روزي كه به جام جهاني راه يافت منتظر معجزه بود. دادكان اصرار داشت كه با مربي كم سوادي به نام برانكو ميتوان در جام جهاني درخشيد. خب معلوم بود كه چنين نخواهد شد. بايد قبول كنيم كه مربي بزرگي نداريم و نيمه دوم را كه هميشه ميگويند نيمه مربي است، برانكو هيچ بود. خودش هم در كنفرانس خبري بعد از بازي اعتراف كرد.
برانكو نشان داد كه علاوه بر كم سوادي، جرئت و جسارت يك مربي را هم ندارد. هفتاد دقيقه بچهها با غيرتشان و نه تاكتيك جلو مكزيك دوام آوردند اما از نظر بدني ديگر جواب ندادند. بيست دقيقه مانده به پايان بازي لازم بود تا يكي دو بازيكن سرعتي و تازه نفس بهجاي دو بيكار محض – يعني دايي و هاشميان- به ميدان آورده شوند اما نشد تا علي دايي نيز همچنان در اذهان مردم منفورتر شود. ديگر عادت شده كه دايي بايد در هر حالي كه هست، نود دقيقه بازي كند؛ حتي بيكار!
راستش را بخواهيد زياد ناراحت نيستم. چون بيش از اين نيستيم. بايد واقعيت را قبول كنيم. ورزشمان نيز همانند ديگر مسائلمان براساس يك دندگي و لاتمنشي ست. هيچگاه به مشاوره اعتقادي نداريم. در همه حال و در همه موارد حق را به خودمان ميدهيم. برانكو هم بيش از چهار سال است كه اعتقاد دارد كه حق ميگويد و مطبوعات ايران مزخرف گويي ميكنند و كارشناسان فوتبال ايران بيسوادند. هر چه به ايشان گفته شد كه بابا جان! ميرزاپور در اوج نيست، هاشميان مدتها از فوتبال باشگاهي دور بوده، اما فايدهاي نكرد. چون برانكو دادكان خودخواه و متكبر را پشت سر خود ميديد و تنش به تن او خورده بود و در واقع از ايرانيها توهم را خوب كسب كرده بود.
در هيچ جاي دنيا دروازهبان سه دانگ به تيم ملي دعوت نميكنند ولي برانكو با اصرار و تعصب كوركورانهاش دروازهباني را انتخاب كرد كه حتي توان شروع مجدد را هم ندارد. ميرزاپور در هشت سالي كه دروازهبان تيم ملي ست، بالاخره نتوانست زير توپ زدن را بياموزد و سرانجام در بازي با مكزيك كار دستمان داد.
به هر حال، بازي را باختيم و هيجانات تمام شد؛ هيچ انتظاري هم نبايد داشت. در مملكتي كه سياستاش آشفته است، قطعا ورزش و اقتصاد و همه چيزش آشفته خواهد بود و اگر اين موضوع را در نظر داشته باشيم، كنار آمدن با چنين باختهايي در ميادين جهاني راحتتر ميشود.
تيم ايران از روزي كه به جام جهاني راه يافت منتظر معجزه بود. دادكان اصرار داشت كه با مربي كم سوادي به نام برانكو ميتوان در جام جهاني درخشيد. خب معلوم بود كه چنين نخواهد شد. بايد قبول كنيم كه مربي بزرگي نداريم و نيمه دوم را كه هميشه ميگويند نيمه مربي است، برانكو هيچ بود. خودش هم در كنفرانس خبري بعد از بازي اعتراف كرد.
برانكو نشان داد كه علاوه بر كم سوادي، جرئت و جسارت يك مربي را هم ندارد. هفتاد دقيقه بچهها با غيرتشان و نه تاكتيك جلو مكزيك دوام آوردند اما از نظر بدني ديگر جواب ندادند. بيست دقيقه مانده به پايان بازي لازم بود تا يكي دو بازيكن سرعتي و تازه نفس بهجاي دو بيكار محض – يعني دايي و هاشميان- به ميدان آورده شوند اما نشد تا علي دايي نيز همچنان در اذهان مردم منفورتر شود. ديگر عادت شده كه دايي بايد در هر حالي كه هست، نود دقيقه بازي كند؛ حتي بيكار!
راستش را بخواهيد زياد ناراحت نيستم. چون بيش از اين نيستيم. بايد واقعيت را قبول كنيم. ورزشمان نيز همانند ديگر مسائلمان براساس يك دندگي و لاتمنشي ست. هيچگاه به مشاوره اعتقادي نداريم. در همه حال و در همه موارد حق را به خودمان ميدهيم. برانكو هم بيش از چهار سال است كه اعتقاد دارد كه حق ميگويد و مطبوعات ايران مزخرف گويي ميكنند و كارشناسان فوتبال ايران بيسوادند. هر چه به ايشان گفته شد كه بابا جان! ميرزاپور در اوج نيست، هاشميان مدتها از فوتبال باشگاهي دور بوده، اما فايدهاي نكرد. چون برانكو دادكان خودخواه و متكبر را پشت سر خود ميديد و تنش به تن او خورده بود و در واقع از ايرانيها توهم را خوب كسب كرده بود.
در هيچ جاي دنيا دروازهبان سه دانگ به تيم ملي دعوت نميكنند ولي برانكو با اصرار و تعصب كوركورانهاش دروازهباني را انتخاب كرد كه حتي توان شروع مجدد را هم ندارد. ميرزاپور در هشت سالي كه دروازهبان تيم ملي ست، بالاخره نتوانست زير توپ زدن را بياموزد و سرانجام در بازي با مكزيك كار دستمان داد.
به هر حال، بازي را باختيم و هيجانات تمام شد؛ هيچ انتظاري هم نبايد داشت. در مملكتي كه سياستاش آشفته است، قطعا ورزش و اقتصاد و همه چيزش آشفته خواهد بود و اگر اين موضوع را در نظر داشته باشيم، كنار آمدن با چنين باختهايي در ميادين جهاني راحتتر ميشود.