tag:blogger.com,1999:blog-286012972024-03-08T03:58:51.053+03:30Farhad RajabaliUnknownnoreply@blogger.comBlogger49125tag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1161254234726369952006-10-19T14:04:00.000+03:302006-10-19T14:07:14.736+03:30پرنده و طناب<div dir="rtl" align="justify">پشت پنجره ام را کوبید<br />گفتم که هستی؟<br />گفت: آفتاب<br />بی اعتنا طناب را آماده کردم...<br /><br />پشت پنجره ام را کوبید<br />گفتم که هستی؟<br />گفت: ماه<br />بی اعتنا طناب را آماده کردم...<br /><br />پشت پنجره ام را کوبیدند<br />گفتم که هستید؟<br />گفتند: همه ستارگان دنیا<br />بی اعتنا طناب را آماده کردم...<br /><br />پشت پنجره ام را کوبید<br />گفتم که هستی؟<br />گفت: یک پرنده آزاد<br />من پنجره را با اشتیاق باز کردم...<br /><br /><span style="font-size:85%;">خسرو گلسرخی</span></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1160924482541284012006-10-15T18:18:00.000+03:302006-10-15T19:05:32.726+03:30سيسال پيش در چنين روزي<p dir="rtl" align="justify">سي سال پيش در چنين روزي پنج دقيقه ديرتر از برادرم به دنيا آمدم. به نظرم دوقلوها خيلي آدمهاي خوشبختي هستند. من هم يكي از آنان هستم. خيلي خوشحالم كه من و برادرم دوقلو هستيم. فكرش را بكنيد يك نفر مثل خودتان و شبيه خودتان هميشه و همه جا كنار شماست. انگاري يك روح در دو جسم است. مخصوصا كه دوقلوي همسان هم باشند مثل من و فرشيد.<br />خيلي برادر دوقلويم را دوست دارم. راستش بيشتر از خودم. سي سال كنار هم بوديم و با هم بزرگ شديم. در همه حال پشت هم بوديم و ساپورتر يكديگر. خيلي خاطره در اين سي سال داريم. از دوره كودكي گرفته تا امروز كه چه ماجراهايي درست كرديم. چقدر اطرافيان را سر كار گذاشتيم؛ حتي پدر و مادرمان را. شايد اگر بخواهم خاطرات دوقلويمان را بنويسم يك كتاب قطور بشود.<br />پدرم ميگفت وقتي من و فرشيد يكي-دو ساله بوديم آنقدر به هم شبيه بوديم كه تشخيصمان تقريبا غير ممكن بوده. مثلا وقتي من مريض ميشدم، نميدانستند به كداميك بايد دارو بدهند. اغلب اشتباه ميكردند طوري كه به فرشيد جاي من دارو ميدادند. چند روز بعد مي ديدند كه فرشيد دارد معلق ميزند و من روز به روز مريض تر مي شوم!!! شوخي كردم، ولي خب از اولش هم تشخيصمان خيلي سخت بود. پدرم ميگفت چارهاي نبود جز اينكه برايتان علامت بگذاريم.<br />من و فرشيد هر دو در دانشگاه هنر درس خوانديم. فرشيد نقاشي خواند و من گرافيك. هر دو هم در يك دانشگاه بوديم. حدودا هشت سال پيش كه من سال آخر دانشگاه بودم و فرشيد سال اول، يك روز استاد من ميرود شركتي كه فرشيد در آنجا كار ميكرد. فرشيد از جلويش رد ميشود و چون نميشناخته استادم را، خب طبيعتا سلام نميكند. استادمان سخت ناراحت ميشود و به رفيقش كه همكار برادرم بود، ميگويد اين پسر شاگرد من است و تا مرا ديد رويش را برگرداند. فردا در دانشگاه حسابش را ميرسم! همكار فرشيد هم ميگويد شايد برادرش شاگرد تو است و حتما اشتباه گرفتهاي. و استاد پاسخ ميدهد كه نميخواهد هواي همكارت را داشته باشي! برادر كه اينقدر شبيه نميشود. اصلا او مگر برادر دارد؟ و همكار فرشيد هم يك ساعت برايش توضيح ميدهد كه بابا! اين دو دوقلو هستند و خيلي به هم شبيه. قطعا فرهاد شاگرد تو است. و وقتي فردايش استادم از من پرسيد، جوابش دادم كه شما نصف سيب را ديدهايد و نصف ديگرش من هستم!<br />بگذريم كه از اين دست اتفاقات به اندازه موهاي سرمان برايمان افتاده است. بماند چقدر در مدرسه سر معلمها را كلاه گذاشتيم و جاي همديگر امتحان داديم. خلاصه كه عالمي دارد اين دوقلويي. خيلي زيباست. امروز كه بيست و سوم مهر ماه است و روزتولد من و برادرم، بهانهاي شد تا چند خطي مختصر در اينباره بنويسم. </p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1160728127162946302006-10-13T11:56:00.000+03:302006-10-13T12:02:21.756+03:30<div dir="rtl" align="justify">حسن بیدار ماندن تا صبح مردم و ... این است که خیابان های تهران حسابی خلوت شده و اگر این شب ها قصد بام تهران کنی، بی عذاب و دردسر و در کمترین زمان به مقصد می رسی.</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1160583675330930732006-10-11T19:41:00.000+03:302006-10-11T19:55:04.870+03:30جيمز روبين در ايران<a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/J.1.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/J.1.jpg" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" align="justify"><a href="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8507190496"><span style="color:#666600;">خبرگزاري فارس:</span></a> يك منبع آگاه در وزارت امورخارجه گفت: جيمز روبين در مدت اقامت پنج روزه خود در ايران با هيچ يك از مقامات دولتي ديدار نداشته است.<br />يك منبع آگاه در وزارت امور خارجه در گفتوگو با خبرنگار سياست خارجي خبرگزاري فارس در خصوص اخبار منتشره در مورد سفر جيمز روبين به ايران گفت: آقاي جيمز روبين سخنگوي پيشين وزارت امورخارجه آمريكا در پي دعوت خواهر همسر ايراني خود (كريستين امانپور) به قصد انجام ديدار خانوادگي با طي مراحل مربوط به اخذ ويزا وارد ايران شده است. وي اظهار داشت:وي در طي مدت اقامت پنج روزه خود در ايران با هيچ مقام دولتي ديدار نداشته است.</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1160252395880553962006-10-07T23:46:00.000+03:302006-10-07T23:49:55.896+03:30غول چراغ [...] قهرمان جهان شد<div dir="rtl" align="center"><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/Rezazadeh.0.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/400/Rezazadeh.jpg" border="0" /></a> تبریک به [...]!</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159978574470051492006-10-04T19:39:00.001+03:302006-10-04T21:01:26.246+03:30عمران صلاحي هم رفت<div dir="rtl" align="justify"><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/428.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 311px; CURSOR: hand; HEIGHT: 454px; TEXT-ALIGN: center" height="431" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/428.jpg" width="294" border="0" /></a></div><div dir="rtl" align="center"><span style="font-size:85%;">عمران صلاحي در مراسم خاكسپاري كيومرث صابري- بهار 1383</span></div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="color:#ffffff;">..</span></div><div dir="rtl" align="justify">مرگ از پنجره بسته به من مي نگرد<br /><br />زندگي از دم در<br /><br />قصد رفتن دارد<br /><br />روحم از سقف گذر خواهد كرد<br /><br />در شبي تيره و سرد<br /><br />تخت حس خواهد كرد<br /><br />كه سبك تر شده است<br /><br />در تنم خرچنگي است<br /><br />كه مرا مي كاود<br /><br />خوب مي دانم من<br /><br />كه تهي خواهم شد<br /><br />و فرو خواهم ريخت<br /><br />توده زشت كريهي شده ام<br /><br />بچه هايم از من مي ترسند<br /><br />آشنايانم نيز ،<br /><br />به ملاقات پرستار جوان مي آيند. </div><div dir="rtl" align="justify"></div><div dir="rtl" align="justify"><span style="font-size:85%;">(عمران صلاحي)</span></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159905445455717272006-10-03T22:38:00.000+03:302006-10-03T23:35:28.096+03:30شباهت بهنود و احمدی نژاد<div dir="rtl" align="justify"><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/Ahmadinejad.0.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/Ahmadinejad.0.jpg" border="0" /></a><br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/behnoud.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/behnoud.jpg" border="0" /></a>به نظر من شباهت زیادی بین این دو آدم است؛ هر دو اگر از صبح تا شب بریتان صحبت کنند، باز هم متوجه نخواهید شد چه می گویند و موضع و پاسخ شان در قبال سئوالات مطرح شده چیست؛ فقط احمدی نژاد خیلی عامیانه حرف می زند و در عوض، بهنود در لفظ قلم گویی و بازی با کلمات استاد است!<br />بهنود در گفت و گویش با احمد بهارلو در برنامه صدای امریکا حتی به یک سئوال بینندگانش پاسخ واضح و روشن نداد. حتی به سئوالات خود بهارلو! درست مثل احمدی نژاد که همواره در نشست های مطبوعاتی اش (یکی همین نشست مطبوعاتی اخیرش در نیویورک) دیده ایم که به سئوالها جواب مربوط نمی دهد و مغلطه می کند. </div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159710717515158302006-10-01T16:09:00.000+03:302006-10-01T17:32:41.443+03:30چه ميكشد اين حسين!<div dir="rtl" align="justify"><a href="http://www.kayhannews.ir/850709/2.htm#other200"><span style="color:#666600;">سرمقاله امروز</span></a> روزنامه كيهان به قلم حسينآقا شريعتمداري را بخوانيد؛ حتما بخوانيد. راستيها مثل افعي دارند به دور خود ميپيچند. عجيب خشمگين شدهاند از انتشار نامه خميني توسط هاشمي. حتما بخوانيدش وگرنه سرتان كلاه ميرود!<br /><br /><a href="http://www.kayhannews.ir/850709/2.htm#other200"><span style="color:#666600;">پاسخ آن روز امام به يك مجادله امروزي</span></a><br />حسين شريعتمداري<br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/sha.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; WIDTH: 86px; CURSOR: hand; HEIGHT: 173px" height="232" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/sha.jpg" width="92" border="0" /></a><br />در پي يك جدال سياسي كه از دو هفته قبل و در جريان مباحث هفته دفاع مقدس بين آقايان هاشمي رفسنجاني و محسن رضايي درگرفته بود، عصر پنج شنبه 6/7/85 آقاي هاشمي رفسنجاني در يك اقدام غيرقابل توجيه و شايد براي آن كه در اين جدال سياسي دست بالاتر را داشته باشد! نامه سري حضرت امام(ره) درباره علت پذيرش قطعنامه 598را منتشر كرد. انتشار اين نامه همانگونه كه قابل پيش بيني بود با واكنش هاي متفاوت و فراواني در محافل داخلي و خارجي روبرو گرديد كه پرداختن به همه آنها فرصت جداگانه و شرح مفصلي را مي طلبد، اما در اين ميان اشاره به چند نكته ضروري به نظر مي رسد.</div><div dir="rtl" align="justify"><a href="http://www.kayhannews.ir/850709/2.htm#other200"><span style="color:#666600;">ادامه مطلب...</span></a></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159630053604969522006-09-30T18:51:00.000+03:302006-10-01T17:26:04.023+03:30نامه محرمانه خميني<p dir="rtl" align="justify">بخش اول نامه خميني و لينكش را ميگذارم براي كساني كه حرف هيچ كس جز خودشان را قبول ندارند. بخوانند و پي ببرند كه چه كسي دهه شصت رهبر ما بوده. رهبري كه جنگ را شخصا ادامه داد و آنقدر سماجت كرد تا سرانجام با خفت و خواري مجبور به نگاشتن چنين نامهاي شد. هيچ گاه از اين حرف عقبنشيني نميكنم كه خميني لياقت ولايت مطلقه فقيه را نداشت.<br />يك نكته را هم بگويم؛ چقدر راستيها از انتشار اين نامه محرمانه خشمگين هستند. <a href="http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8507080144"><span style="color:#666600;">حرفهاي</span></a> سردبير روزنامه رسالت را حتما بخوانيد.<br /><br /><a href="http://news.gooya.com/politics/archives/2006/09/053250.php"><span style="color:#666600;">اصل نامه سانسور نشده آيت الله خمينی درباره پذيرش آتش بس در جنگ ايران و عراق</span></a><br />بسم الله الرحمن الرحيم<br />با ياری خداوند و با سلام و صلوات به انبيا بزرگوار الهی و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين، حال که مسوولين نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ میباشند، صريحا اعتراف میکنند که ارتش اسلام به اين زودیها هيچ پيروزی به دست نخواهند آورد و …<br /><a href="http://news.gooya.com/politics/archives/2006/09/053250.php"><span style="color:#666600;">ادامه مطلب...</span></a></p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159367527670108452006-09-27T17:59:00.000+03:302006-09-27T18:08:48.466+03:30يك توضيح كوچك و خودماني<p dir="rtl" align="justify">راستش به توصيه يكي از دوستان روزنامهنگار مطلب خميني را برداشتم. اما بعد با خودم فكر كردم كه خب كه چي؟ اصلا براي چه ديگر وبلاگ نويسي ميكنم؟ مگر وبلاگ غير اين است كه ميتواني بيتكليف و اجازه كسي بنويسي؟! به همين خاطر تصميم گرفتم يا مطلبي را اصلا پابليش نكنم يا اگر پست شد ديگر مثل دفعه قبل برندارم. از صبح كه اين كار را كردم عجيب احساس بدي داشتم. احساس خودسانسوري خيلي بد است. يك جور خيانت به خود است. يك بار هم سال گذشته به دستور مديرمسئول روزنامهاي كه در آن كار ميكنم قسمتي از مطالب <a href="http://webnaameh.blogspot.com"><span style="color:#666600;">وبنامه</span></a>[وبلاگ قبليام] را برداشتم و خيلي احساس بدي بعد از آن به من دست داد.<br />چندي پيش نوشتم كه وبلاگنويسي با اسم واقعي يعني بازي با تمساح. يعني دهان تمساح را باز كني و سرت را ميان آروارههايش قرار دهي. حال هر لحظه ممكن است اين تمساح لعنتي دهانش را ببندد. چقدر ترسناك ميشود مخصوصا كه به دنبال شهرت و يا پناهندگي و گرفتن كمك درسي در فلان دانشگاه اروپايي يا امريكايي هم نباشي و صرفا براي دل خود بنويسي.<br />به هر حال پست حذف شده را در پستي جديد پابليش كردم تا بر ترس خود غلبه كنم و به خودم هشدار دهم كه يا وبلاگنويسي را كنار بگذار! و يا اگر ميخواهي بنويسي، بياجازه كسي بنويس؛ مثل تمام دو-سالي كه در دنياي مجازي نوشتهام.</p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159326694811374422006-09-27T17:51:00.000+03:302006-10-04T13:17:15.903+03:30سندي بر ناتواني آيتالله خميني<a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/Kh.1.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/Kh.0.jpg" border="0" /></a><br /><p dir="rtl" align="justify"></p><p dir="rtl" align="justify">روز گذشته <a href="http://farsnews.com/newstext.php?nn=8507030015"><span style="color:#999900;">خبري</span></a> از هاشمي منتشر شد كه بسيار درخور توجه است. هاشمي در گفتوگو با بخش خبر راديو از هشت سال جنگ و علت ادامه آن بعد از فتح خرمشهر حرفهاي جالبي زده است.<br />ايشان در صحبتهايش علت اصلي ادامه جنگ را متوجه آيتالله خميني ميكند و ميگويد: "امام فرمودند كه هيچ كس از آتش بس صحبت نكند و اين جنگ بايد تا اهدافي كه داريم ادامه يابد."<br />هاشمي در ادامه از دلايل پذيرش قطعنامه، دليلي اصلي را عدم توان مالي دولت عنوان ميكند و ميافزايد كه "بودجه دولت واقعاً كشش اين جنگ را نداشت و دولت رسماً به امام (ره) نامه نوشت كه نميتوانيم، همچنين در همين موضوع درخواست بودجه از طرف نيروهاي رزمنده زياد شد و البته حق آنها نيز بود و فرمانده سپاه نامهاي به امام نوشت و ليست بزرگي از لوازم مورد احتياج داد كه ليست آنچنان بزرگ بود كه امام (ره) فرمودند كه يك ابرقدرت هم نميتواند آن را تهيه كند."<br />سخنان هاشمي كه با عنوان ناگفتههاي هاشمي از جنگ منتشر شده است با توجه به نقل قولهايي كه از خميني كرده است، به نظر شما چه چيزي را روشن ميكند؟ به عقيده شما ناتواني آيتالله خميني در رهبري و اداره مملكت را نميرساند؟ به اين مهم توجه داشته باشيد كه نقل قولها از يكي از نزديكان به رهبر و برجستهترين مقام مملكتي در آن زمان مطرح شده است.<br />به نظر من حرفهاي هاشمي آشكارا اين پيام را به ما ميرساند كه آيتالله خميني اشتباه بزرگي مرتكب شد و ايران و ايرانيان را با دستور مستقيماش به ادامه جنگ، به سرافكندگي و شكست و فقر سوق داد. در واقع سخنان هاشمي نشان ميدهد كه خميني نشان ولايت مسلمين را نداشته و طبق قانون شرع كه ولي فقيه بايد بسيار آگاه و دورانديش و مسلط به حكومت داري در عصر غيبت باشد، او مملكت را با خطاهاي بسيار به فلاكت كشاند.<br />به عقيده من سخنان اخير هاشمي سندي خواهد بود براي نسلهاي آينده كه دريابند كه چرا آيتالله خميني توان رهبري و ولايت را نداشت. </p>Unknownnoreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159285330218006242006-09-26T18:32:00.000+03:302006-09-27T06:45:24.760+03:30[...]<p dir="rtl" align="justify">[...] </p><p dir="rtl" align="justify">توضيح: چارهاي نبود. بايد برميداشتم. </p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159191917044317092006-09-25T16:12:00.000+03:302006-09-25T18:04:26.653+03:30ماه مبارك<div dir="rtl" align="justify">"ميگم يه ماه فقط ميخوري و ميخوابيها! مگه نه مبارك؟"</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1159108404821527042006-09-24T17:00:00.000+03:302006-09-24T18:03:24.843+03:30دوپينگ<a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/Pl.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/Pl.jpg" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" align="justify">شرمآور است! 9 نفر از يازده وزنهبردار عضو تيم ملي وزنهبرداري ايران دوپينگ كردهاند و به همين دليل فدراسيون وزنه برداري به دستور فدراسيون بينالمللي اردوي تيم ملي را تعطيل كرد.<br /><a href="http://isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-794588&Lang=P"><span style="color:#666600;">متن كامل</span></a> خبر را بخوانيد...</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1158690037554184552006-09-19T20:48:00.000+03:302006-09-19T21:50:37.580+03:30<div dir="rtl" align="justify">از اين به بعد به جاي موسيقي "پاپ" خواهم گفت: موسيقي "گلمحمدي".</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1158158553878634862006-09-13T17:10:00.000+03:302006-09-13T18:14:37.360+03:30ميپرسند...<div dir="rtl" align="justify">ميپرسند چرا حيوانات در ايران موجب تعطيلي روزنامهها ميشوند. خب خيلي مشخص است؛ به اين خاطر كه حيوانات بر ما حكومت ميكنند. مگر غير اين است؟</div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1157991717072002862006-09-11T18:45:00.000+03:302006-09-13T23:07:05.933+03:30نگراني حكومت و توقيف شرق<a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/sh.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/sh.jpg" border="0" /></a><br /><div dir="rtl" align="justify">گذشته از اينكه كاريكاتوريست آماتور روزنامه شرق در نهايت حماقت چنين كاريكاتوري را كشيده و بهانه مناسبي دست حكومت داده است و همچنين عدم دقت لازم مسئول صفحه و سردبير روزنامه شرق، به نظر من حكومت ايران در حال آمادهسازي فضاي مورد نظر خود در داخل براي هفتههاي آتي است.<br />توقيف روزنامه شرق هم يكي از همين بسترسازيهاست. البته مجلات و روزنامههاي ديگري هم در ليست حكومت قرار دارند. آنان قصد دارند براي روزهاي آينده نشريه مستقلي نباشد چون در مذاكرات هستهاي به بنبست خوردهاند و تهديد دنيا را هم جدي گرفتهاند و چارهاي جز عقبنشيني ندارند اما با شعارهايي كه عملا در اين سه چهار سال در داخل كشور دادهاند، راه برون رفت از مخمصه هستهاي را تقريبا بر خود بستهاند و لذا در روزهاي آينده خواهيم ديد كه به هيچ روزنامه مستقلي اجازه انتشار نخواهند داد. اگر هم بدهند، تحت كنترل شديد حكومت. </div><div dir="rtl" align="justify">اين روزها ميزان نامههاي محرمانه ارسالي از شوراي امنيت ملي براي روزنامهها به شدت افزايش يافته است. </div><div dir="rtl" align="justify">آن طور كه از شواهد پيداست ايران تنها راه را در فشار داخلي ديده است. ضمنا اروپا را هم خستهتر از آن ميبيند كه بخواهد به مسائل نقض حقوق بشر و توقيف نشريات در ايران بپردازد.<br />به طور كلي به نظر ميرسد كه دولت ايران در صدد يك بازنگري اساسي در سياست هستهاياش است. لاريجاني بعد از مذاكرات خود با سولانا اعلام كرده كه ايران تعليق غنيسازي اورانيوم را بررسي ميكند. اين همان چيزيست كه حكومت ايران به شدت از انتشار آن وحشت دارد؛ به هيچ عنوان شكست را نميخواهد علني كند و به همين خاطر سعي در خفه كردن رسانههاي داخلي ست تا خبر موافقت تعليق يا توافقهاي مشابه آتي كه عقبنشيني دولت ايران است، در رسانههاي داخلي و بالطبع در جامعه بازتاب گستردهاي پيدا نكند.<br />نميدانم ديدم نسبت به مسئله چقدر به واقعيت نزديك است؛ بايد منتظر ماند و ديد. ولي كاملا پيداست كه حكومت ايران از انتشار اخبار هستهاي روزهاي آينده در داخل واهمه دارد. </div>Unknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1156871104674636812006-08-29T19:22:00.000+03:302006-09-06T18:53:58.193+03:30استراتژي اتلاف وقت<div align="justify"><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/a.jpg"><img style="FLOAT: left; MARGIN: 0px 10px 10px 0px; CURSOR: hand" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/a.jpg" border="0" /></a><br /></div><div dir="rtl" align="justify">دعوت احمدي نژاد به مناظره مستقيم با بوش آشكارا در جهت اتلاف وقت است. به اصطلاح خودشان ميخواهند توپ را در زمين امريكا بيندازند كه براي دو سه روز ديگر كه مهلت ايران تمام ميشود، دست امريكا بسته باشد. بعد به دنيا بگويند كه ما خواهان مناظره و گفتوگوي مستقيم شديم و امريكا قبول نكرد.<br />هرگاه ايران در فشار بينالمللي قرار گرفته است، با چنين ترفندهايي سعي در جلب توجه و تحريك كشورهاي روسيه و چين كرده؛ مثلا با پيشنهاد مذاكره با كشورهاي اروپايي كه در سه سال گذشته تا به حال در چندين نوبت صورت پذيرفت. اما اين بار ايران تير آخرش را شليك كرد و پيشنهاد مناظره با امريكا را داد.<br />كساني كه در اتاق فكر مربوط به مسئله هستهاي در ايران نشستهاند تمام فكر خود را در جهت كشدار كردن مسئله و فرسايشي كردن آن متمركز كردهاند. از طرفي در پاسخ به بسته پيشنهادي پنج كشور عضو شوراي امنيت بعلاوه آلمان تعليق غنيسازي اورانيوم را قبول نكردهاند و از طرف ديگر خواهان برقراري مذاكرات مستقيم با اروپا شدهاند و حتي امروز كه رئيس جمهور اعلام كرد، كار را به امريكا هم كشاندهاند.<br />به هرحال، بايد منتظر ماند و ديد كه امريكا بعلاوه پنج كشور ديگر طرف درگير چه واكنشي به اين پيشنهاد نشان خواهند داد، آن هم در دو روز مانده به مهلت ايران براي تعليق تمام فعاليتهاي هستهاي. ولي به نظر من امريكا ايران داراي فناوري هستهاي را تحمل نخواهد كرد و تا حدودي هم درست ميگويد؛ من شخصا هيچ اعتمادي به مقامات جمهوري اسلامي ندارم و مطمئن نيستم كه اگر آنان به فناوري هستهاي براي توليد برق دست يافتهاند، در آينده به فكر توليد سلاح هستهاي نيفتند.<br />در اين باره در آينده بيشتر مينويسم.</div>Unknownnoreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1156520703492074102006-08-25T18:45:00.000+03:302006-08-29T20:44:59.470+03:30پاسخ ايران به بسته پيشنهادي<p dir="rtl" align="justify">ايران ضمن رد تعليق غني سازي اورانيوم، باب مذاكره را تا ظهور امام زمان باز گذاشت.</p>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1155682725292477592006-08-16T01:18:00.000+03:302006-08-16T02:28:45.406+03:30<div dir="rtl" align="justify"><span style="color:#666600;">*</span> عجيب درگير كار هستم و وقت براي وبلاگنويسي ندارم. اين چند خط را هم براي اين مينويسم كه زياد روي وبلاگم را خاك نگيرد. آنان كه وبلاگ دارند خوب ميدانند كه بايد براي اين كار وقت گذاشت كه من بدبختانه ندارم. راستش بعضي وقتها فكر ميكنم كه با اين همه گرفتاري چرا مجدد وبلاگ درست كردم. ولي خب حالا كه اين اتفاق افتاده است، ديگر تعطيلاش نخواهم كرد؛ هر چند اگر دير به دير پستي بگذارم.<br /><span style="color:#666600;">*</span> در اين چند هقتهاي كه ننوشتم، اتفاقات فراواني روي داد كه سوژههاي خوبي براي وبلاگ نويسي بودند. از حمله اسرائيل به لبنان گرفته تا مرگ اكبر محمدي در زندان اوين و نشست شارلاتانهاي مشاركتي.<br /><span style="color:#666600;">*</span> درباره مرگ محمدي ترجيح ميدهم چيزي نگويم كه وبلاگ نويسي در ايران و نوشتن با اسم واقعي در واقع بازي با تمساح است. مثل اين ميماند كه هر روز سرت را در دهانش قرار بدهي و همواره در دل از اين ترس داشته باشي كه مبادا اين تمساح عوضي عصباني شود و دندانهايش را روي هم بگذارد. بگذريم.<br /><span style="color:#666600;">*</span> اتفاق ديگري كه در اين مدت افتاد، راهاندازي <a href="http://radiozamaneh.com/index.php"><span style="color:#999900;">راديو زمانه</span></a> بود كه به تمامي دستاندركارانش تبريك ميگويم و اميدوارم در كارشان كه به نظرم كار دشواري هم هست، موفق باشند. </div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1153758861317863132006-07-24T19:59:00.000+03:302006-08-20T07:27:00.013+03:30پيرزن مسافركش<div dir="rtl" align="justify"><a href="http://youtube.com/watch?v=CBhhIoaPQsQ"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/T.jpg" border="0" /></a> شب قبل از ميدان وليعصر رد ميشدم كه پيرزني اول ميدان از من پرسيد: "ونك ميري آقا؟" ابتدا فكر كردم مسافر است و از اينكه تاكسي پر نشده و معطل مانده ناراحت و هر طور شده ميخواهد دو سه مسافر جور كند و زودتر به مقصد برسد. كمي بعد ديدم نخير! اين طور نيست و اين بنده خدا راننده پيكان است و دارد مسافركشي ميكند.<br />زن جوان مسافركش ديده بودم اما تا به حال پيرزن نديده بودم. بنده خدا سن مادربزرگم را داشت. با اين سن و سال داشت يك لقمه نان حلال درميآورد. او بايد الان مثل خيلي از هم سن و سالهاي خودش در پاركي نشسته باشد و استراحت بكند. راستش وقتي از من سئوال كرد خجالت كشيدم. كمي جلوتر رفتم و سريع دوربينم را آماده كردم. عكس در آن نور كم، جواب نميداد به همين خاطر گفتم با دوربين فيلمبرداريام چند ثانيهاي ازو فيلم بگيرم. البته مشكل بود بدون مونيتور. نميخواستم بفهمد كه فيلم ميگيرم. دوربينم را در دو دستم جلوي سينه گرفتم و شروع به ضبط كردم. به همين علت اگر فيلم با تكان خوردگي همراه است بايد ببخشيد. البته فيلم را تا آنجا كه ميتوانستم فشرده كردم كه چهره اين بنده خدا زياد مشخص نباشد. بسيار انسان پاك و زحمتكشي بود.</div><div dir="rtl" align="justify"><span style="color:#ffffff;">.</span></div><div dir="rtl" align="justify">......................<br /><span style="color:#666600;">پينوشت:<br /></span><span style="color:#666600;"><strong>*</strong></span> مهشيد خانم عزيز، اولا او يك انسان شريف است كه با شرافت زندگي ميكند و مطمئنا هيچگاه نميخواهد شرمنده كسي باشد كه اين چنين آشكارا كار ميكند. همان طور كه در ويدئو هم ديديد، پيرزن بيهيچ رودربايستي مردم را صدا ميزد. باكي هم نداشت. اين از اين. اما درباره حريم خصوصي كه عنوان كرديد، بايد خدمتتان عرض كنم كه شما با اين حساب تمام فعاليتهاي خبري را زير سئوال ميبريد. يعني هيچ كس حق ندارد از مشكلي در جامعه تصويربرداري كند. چه مثبت چه منفي. در هر صورت اصول اخلاقي زير پا گذاشته مي شود! </div><div dir="rtl" align="justify">خانم عزيز! من از يكي از دردهاي جامعه ايران تصويربرداري كردم. راستش ماجراي ما هم شده همان ماجراي پدر و پسر و الاغ...</div><div dir="rtl" align="justify">توصيه ميكنم كمي بيشتر تصوير و عكس خبري از خبرگزاريها ببينيد تا با مسائل بيشتر آشنا شويد. </div><div dir="rtl" align="justify"><span style="color:#666600;"><strong>*</strong></span> ضمنا هاله جان! من تا آنجا كه توانستم سعي كردم او را از نيم رخ بگيرم و فايل ويدئو را هم تا ميتوانستم فشرده كردم كه كيفيتش بيايد پائين. قصد من تنها نشان دادن فقر است كه زني را وادار كرده كه با اين سن و سال با ماشين كار كند. </div><div dir="rtl" align="justify">هاله جان! به چه شكل ديگري ميتوانم درد جامعهام را نشان دهم؟ آن از روزنامهمان كه رسما كارمند دولت شدهايم و اين هم از اينترنت كه...<br /><span style="color:#666600;"><strong>*</strong></span> هاله جان! شايد با بيش از صد سوژه اينچنيني برخورد كردهام و در اين باره تجربه كافي دارم. به محض اينكه سوژه متوجه دوربين ميشود، اگر رضايت هم بدهد، ديگر آن سوژه اوليه نيست. ديگر خودش نيست. من از اين جهت نگذاشتم بفهمد كه اگر ميفهميد، ديگر خودش نبود. ميخواست نقش بازي كند. آنوقت آن چهره واقعي سوژه ضبط نميشد. تبديل ميشد به يك هنرپيشه. از اين جهت بود كه نگذاشتم بفهمد.</div>Unknownnoreply@blogger.com10tag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1153671315312709412006-07-23T18:33:00.000+03:302006-08-16T02:31:41.440+03:30بدون شرح<a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/01.2.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/01.1.jpg" border="0" /></a><br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/02.0.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/02.0.jpg" border="0" /></a><br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/03.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/03.jpg" border="0" /></a><br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/04.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/04.jpg" border="0" /></a><br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/05.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/05.jpg" border="0" /></a><br /><a href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/06.jpg"><img style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/320/06.jpg" border="0" /></a>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1153146353872205352006-07-17T16:53:00.000+03:302006-07-17T18:23:44.110+03:30<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/1600/hosein.jpg"><img style="margin: 0pt 10px 10px 0pt; float: left; cursor: pointer;" src="http://photos1.blogger.com/blogger/1807/3032/200/hosein.jpg" alt="" border="0" /></a><br /><div style="text-align: justify;" dir="rtl">مدير مسئول روزنامه كيهان خطاب به نوچههاي مشاركت:<br /><span style="color: rgb(255, 0, 0);">جوجهها متشكريم!</span><br /><br />................<br />پينوشت:<br />دليلش را ميتوانيد اين روزها در وبلاگهاي متعلق به همين جوجه نوچههاي مشاركتي پيدا كنيد.<br /><br /></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1153083789613436102006-07-16T23:29:00.000+03:302006-07-17T00:38:16.536+03:30<p dir="rtl" align="justify">بالاخره ياد گرفتم چطور در اين بلاگ اسپات لعنتي فايلهاي ويدئويي بگذارم. يكي دو تايي ويدئو از ديگران گذاشتم اينجا براي آزمايش و برداشتم. اگر وقت كردم، شروع ميكنم تصويربرداري از شهر و مردم و اتفاقاتي كه به نظرم قابل ضبط است.</p><div align="justify"></div>Unknownnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-28601297.post-1152632609906553732006-07-11T18:11:00.000+03:302006-07-14T13:43:41.623+03:30حيوان<div style="text-align: justify;" dir="rtl">داشتم فيلم "حيوان" را نگاه ميكردم كه داستانش طنز است و ماجراي مردي كه خوي حيواني دارد و بيشتر اوقات كنترلش را از دست ميدهد با ديدن موارد تحريكآميز پيرامون خودش. در نمايي از فيلم، اين انساننما با ديدن زني با ظاهر سكسي، خوي اسب پيدا ميكند و خود را به سطل آشغال خيابان ميچسباند. كلي سر اين نما خنديدم اما با خودم كه فكر كردم، ديدم چقدر از اين حيوانات انسان نما داريم در مملكت خودمان. بيشتر آناني را هم كه ميشناسم جالب است بگويم كه از متعصبان دو آتشه هم هستند.<br />تا يك ماه قبل رانندهاي داشتيم كه مسئول سرويس روزنامه بود و وظيفه داشت كارمندان را تا درب منزلشان برساند. هر روز كه به روزنامه ميآمد، آستينها را تا بازويش بالا ميزد و دستها را خيس ميكرد و در تحريريه و فني روزنامه قدم ميزد كه نشان دهد چه مسلمان نمونهايست كه هميشه وضو دارد. ريشهايش را هم هميشه مرطوب نگه ميداشت. دائم يكي از دستهايش به ريشش بود و زير چانهاش را با حركت دست تيز ميكرد. خلاصه مخلصي بود براي خودش، بچه شهر ري يا به قول خودش يكي از دخمههاي شهر ري؛ با افتخار هم ميگفت.<br />گفتم يك دستش هميشه به ريشش بود ولي دست ديگرش همواره به آنجايش گير بود و ميچلاند آن را. مثل آدمهاي مريض يا همين شخصيت فيلم حيوان. طاقت نداشت. دختر يا زني ميديد، دچار همين خوي حيواني كاركتر اصلي فيلم ميشد. خودش را به در و ديوار ميزد. آنقدر حركاتش زننده بود كه همه كاركنان موضوع را فهميده بودند. اما اين بنده خدا اصلا برايش مهم نبود. جاي بيضه و مغزش كاملا عوش شده بود كه البته اين جابجايي در ايران به اكثريت رسيده است. از هيچ كس و هيچ چيز باكي نداشت. معتقد بود تمام اين گناهان پاك ميشود.<br />به جد به اين حرف اعتقاد داشت. به همين خاطر اين اجازه را به خودش ميداد كه با 45 سال سن به دختري دوازده ساله كه همسايه روبرويي ساختمان روزنامه بود، نظر داشته باشد و سعي كند يك جورهايي گولش بزند. درست همسن دختر خودش بود. اين موضوع به اطلاع مديران رسيد و طرف با هشدارهاي بسيار جدي روبرو شد اما خوي حيوانياش مگر ميگذاشت. خون جلوي چشمانش را ميگرفت وقتي جنس مونث ميديد. حساب كتاب عجيبي با خدا به راه انداخته بود ولي رفتارش بسيار آزار دهنده شده بود.<br />زياد هستند از اين دست آدمها كه زير چتر مسلماني همه كار ميكنند. به خيالشان كافي است اگر تنها نماز به جا آوردند؛ آن را كه بخوانند تمام مشكلات حل است؛ يعني نماز بخوان هر كاري ميخواهي بكن!<br />راستش به زبان مومنان نميتوانستم جوابش را بدهم؛ يعني آيه و حديثي نميدانستم تا دليل مذهبي آورم كه در دين اسلام هم تا آنجا كه شنيدهام و خواندهام مسلمان را از اين كار منع كردهاند و اين رفتارها را از جمله گناههاي بزرگ ميدانند و به همين خاطر هرگاه با هم بحث ميكرديم مسئله صيغه را پيش ميكشيد و از اين طريق از دستم فرار ميكرد.<br /></div>Unknownnoreply@blogger.com1